×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× harfhaye delhaye khaste
×

آدرس وبلاگ من

akelise.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/sanjaghak2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

داستان بسکويت

داستان بسکويت:

يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند.
او يک بسته بيسکويت نيز خريد.

او بر روي يک صندلي دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او يک بسته بيسکويت بود و در کنارش مردي نشسته بود و داشت روزنامه مي خواند.

وقتي که او نخستين بيسکويت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکويت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.

پيش خود فکر کرد: ?بهتر است ناراحت نشوم ، شايد اشتباه کرده باشد.?




ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکويت برمي داشت، آن مرد هم همين کار را مي کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي خواست واکنش نشان دهد.


وقتي که تنها يک بيسکويت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد:

?حالا ببينم اين مرد بي ادب چه کار خواهد کرد؟?


مرد آخرين بيسکويت را نصف کرد و نصفش را خورد.


اين ديگه خيلي پررويي مي خواست!


او حسابي عصباني شده بود.


در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.وقتي داخل هواپيما روي صندلي اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکويتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

جمعه 3 آبان 1392 - 9:28:37 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم